انتشار کتابی دیگر از محمدحسین رافی
معرفی کتاب یادداشت ها و برداشت های کنگره رشیدالدین میبدی
هادی زارع مهرجردی
پس از گذشت ۲۱ سال از برگزاری کنگره رشیدالدین میبدی، نویسنده نام آشنا و محقق برجسته، “محمدحسین رافی“ اقدام به انتشار کتابی در خصوص نحوه برگزاری این کنگره تحت عنوان “یادداشت ها و برداشت ها“ نمود. جلد این کتاب که با خویشنویسی استاد رهبران مزین شده است سادگی نثر آن را نوید می دهد. رافی […]
پس از گذشت ۲۱ سال از برگزاری کنگره رشیدالدین میبدی، نویسنده نام آشنا و محقق برجسته، “محمدحسین رافی“ اقدام به انتشار کتابی در خصوص نحوه برگزاری این کنگره تحت عنوان “یادداشت ها و برداشت ها“ نمود.
جلد این کتاب که با خویشنویسی استاد رهبران مزین شده است سادگی نثر آن را نوید می دهد. رافی در این کتاب پشت صحنه برگزاری کنگره ای ملی را در میبدِ دهه هفتاد با جزئیاتی شیرین بازگو می کند و ضمن واقع نگاری با زیبایی هر چه تمام تر با نثری روان و بی تکلف خواننده را به داستانی شیرین و جذاب می برد. شروع زیبای داستان برگزاری کنگره و درعین حال معرفی شخصیتهای اصلی کتاب بصورت مبهم و آن هم با نام کوچک، خواننده را به وسوسه می اندازد که برخلاف کتاب هایی از این دست، خوانش کتاب را نیمه، رها نکند. شخصیتها به ترتیب و در طول داستان آن هم موقعی به خواننده معرفی می شوند که نیمی از کتاب خوانده شده. سوای اینها سفید و سیاه ندیدن سوژه ها و به قول نویسنده دید خاکستری او باعث شده تا نقاط ضعف و قوت اشخاص به خوبی در کتاب منعکس شود.
میبد در زمان برگزاری کنگره (سال ۱۳۷۴) شهری است که در آن (برخلاف امروز) سنت ها خیلی دستخوش تغییر و دگرگونی نشده است. دانشگاه آزاد به تازگی تاسیس شده و چند تایی کارخانه کاشی بیشتر سر از خاک بر نیاورده اند. آثار تاریخی میبد به مرمت و بازسازی نیاز دارند و … مطالعه این کتاب خواننده را به چنین فضایی می برد.
این کتاب در ۲۰۰ صفحه با همکاری بنیاد میبدی و انتشارات شهد علم به چاپ رسیده است. علاقه مندان می توانند این کتاب را از مرکز پخش کتاب سیدعلی زاده (شماره تماس ۳۶۲۲۰۹۰۸-۰۳۵) تهیه نمایند.
قسمتی از متن کتاب:
صلاحی دوچرخه اش را روی شن های تخم مرغی کوچه منزلش عبور داد. رفت و رفت، دوچرخه را ته راهرو به دیوار کاهگلی تکیه داد. از همان ته راهرو با خوشرویی خواست داخل منزلش شوم. گفت، عجالتاً می تواند با چای تازه دم از من پذیرایی کند. می دانستم چای تازه دم کمترین بهانه است برای ابراز محبت و تجدید محبت و استمرار محبت و تحکیم محبت. تعارف نمی کرد که تعارف کرده باشد. می شناختمش. گفتم: لطفتان کم مباد آقا! وقت کم است و اعمال بسیار. تا آفتاب غروب نکرده باید راه بیفتیم.
سوار موتورم شد. طی این ۱۴ سال همیشه مرا در گروه دو سه نفری قرار می داد که به قول او موتورسیکلت را معقول می رانند. از این نظر غیر از من کمتر به دانش آموزان سابقش اطمینان می کرد. درست فکر می کرد. من در اوج جوانی هم هیچ گاه اهل سرعت و ویراژ و رفتارهای مخاطره آمیز نبودم. تک چرخ که ابداً. این یکی را که به کُل محروم بودم! تک چرخ به هر حال اندامی می طلبید عضلانی، حال آنکه من اندام استخوانی داشتم و به ضعیفی و نزاری می زدم.
این بار مسیر پر خطر بیرون شهری را پیش رو داشتیم: جاده ی دو طرفه ی بین المللی سنتو. و مقصد ما دانشگاه آزاد واحد میبد بود. موتورم را محض احتیاط توی شانه ی راه انداختم- شانه ی جاده، پوشش شنی داشت. سعی کردم ضمن راندن موتور، تا آنجا که امکان دارد با صلاحی حرف نزم. یا اگر از من پرسشی کرد، کوتاه پاسخش را بدهم. چرا که یک لحظه حواس پرتی در این جاده ی پر رفت و آمد و پر خطر همان و مشمول ” یقراء الفاتحه” شدن همان…
ارسال نظر