سه عکس، سه جهان
یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد…
بی رحم ترین اختراع بشر شاید عکاسی نباشد، اما بیشتر اوقات عکس ها بی رحم می شوند و می دانند کدام قسمت جگر را هدف قرار دهند که صدایت در نیاید.
از خود اندازی که ناصرالدین شاه گرفت تا سلفی سلبریتی ها شاید مشقی به نظر برسند بدون کمترین بازخورد اما نمی شود از عکس های که دست می گذارند روی نقطه حساس انسانیت به آسانی گذشت.
سه عکس این هفته لابه لای استیضاح و چهارشنبه سوری و… توی فضای مجازی دست به دست شد و بی سر و صدا گم شدند که اتفاقا نباید گم می شدند.
انگار فرهنگ سه خطی به عکس ها سرایت کرده است. هیچ به قبل و بعد عکس ها سرک نمی کشیم که تاریخ و اتمسفر حاکم بر پس زمینه عکس چه بوده و بعد از چه خواهد شد.
عکس اول، عملیات تفحص پیکرهای شهدا در منطقه باتلاقی جزیره بوارین عراق را نشان می داد. چند مرد تا کمر در گل و لای به دنبال نشانه ای از وصل مردان خاک و خون که رشادتشان زنده است.
عاشق باید باشی یا مادر که بفهمی چشم انتظاری یعنی چه؟ این که برخی نام و نان شان را پشت سر شهدا قایم کرده اند را نباید وارد این دنیای عاشقانه کرد و به اسم همه نوشت.
مادر شهید جنگجو را یادتان می آید؟ بعد ۳۴ سال چشم انتظاری بازگشت پسرش، در مراسم استقبال از استخوان های حسن جنگجو آسمانی شد.
این مردان، دم عید باید به دنبال ماهی قرمز سفره هفت سین باشند، نه این که تا به کمر در گل و لای به فکر برآوردن شدن چشم انتظاری مادری تفحص کنند.
تفحص حس شوریدگی های یعقوب است که بوی پیراهن یوسف را می شنود و چشم اگر عاشق باشد خواهد دید.
عکس دوم، کودک چهار ساله سوری به تنهایی در حال مهاجرت به اردن بود.
چهارساله بودن و تنهایی گریختن از جنگ و قساوت کج اندیشان را بگذارید کنار ،این که لباس خواهر و مادر مرده اش تنها وسایل همراه او بود موی بر تن سیخ می کند.
این که عکس کودک آواره سوری مربوط به چه تاریخی است چندان مهم نیست، مهم همین دربه دری است که آدم را یاد دختر رمان جنایات و مکافات داستایوفسکی می اندازد. جایی که او را به حالت دهشتناک رها کردند و نویسنده از او به عنوان حق بیمه شیطان یاد می کند.
این کودک بزرگ خواهد شد و در دنیایی زیست خواهد کرد که ما هم عضو آن شده ایم و چه قدر کوشیده ایم مهربانی صادر شود چه قدر حق بیمه مرغ آمین را در خیر خواهی پرداخت کرده ایم? چه قدر کوشیده ایم جهان بفهمد گل های نرگس و برگ های زیتون نماد اگر شده اند ،برای این بوده که خواسته ایم عشق فراگیر شود.
عکس سوم، یدک کش می آید و کف جاده هراز گازوئیل می ریزد و بعد کمین می کشد که ماشینی لیز بخورد تصادفی روی دهد که او نان در بیاورد.
صبح تا شب همه را پند حکیمانه می دهیم که فساد و اختلاس کشور را فرو برده است و نمی گوییم آب نیست وگرنه شناگران ماهری هستیم شاید از ناراحتیم که سهم ما از اختلاس را چرا پرداخت نکرده اند.
تلنگرها را ببینیم، کسری ثانیه برای ملتی کافیست که تاریخش را دگرگونه بنویسد. و تغییر و خوب شدن تا مادامی که خوب نباشیم رخ نخواهد داد. این همه کلاه سر هم گذاشتن برای لقمه ای نان بیشتر آیا حق بیمه شیطان نیست؟
این که گازوئیل کف جاده بریزیم و به این فکر نکنیم که خون هرگز بی پاسخ نمی ماند و جایی دامن ما را خواهد گرفت کجای ایرانی بودن ما بوده است که رگ غیرت مان بیرون می زند اگر کسی چشم چپ به گذشته تاریخی مان داشته باشد و اصلا مهم نیست حالا چه گونه ایم…
مگر نه این جهان نداست و خدا از ذره المثقال نخواهد گذشت چطور به یتیم شدن کودکی فکر نمی کنیم که ما به سمت نگون بختی هلش داده ایم و گازوئیل زیر پای بخش ریخته ایم.
عکس ها بسیارند این که «من» به اضافه دیدن آن عکس چه قدر تغییر کرده ام مهم است.
کمی مهربان باشیم و کمی شادی به جهان اضافه کنیم مثل همین بهار که مطرب عشق است در صدای دشت و به قول شاعر مطربان را سرزنش نکنیم که نان شان در شادی خفته است.
گدایان بهر روزی،طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم
بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند
ارسال نظر