مميّزيِ آييني
عباس عبدي
چند سال به خصوص در سالهاي ٧٤ و ٧٥ در بخش كتاب وزارت ارشاد آن زمان رخ داد كه بعدها به صورت كتاب مستندسازي شد. مميزي و سانسور كتاب به شكل سخيفي در آمد و پس از دوم خرداد مجموعه آن مستندات را در اختيار دكتر احمد رجبزاده قرار دادند و وي براساس ١٤٠٠ سند […]
چند سال به خصوص در سالهاي ٧٤ و ٧٥ در بخش كتاب وزارت ارشاد آن زمان رخ داد كه بعدها به صورت كتاب مستندسازي شد. مميزي و سانسور كتاب به شكل سخيفي در آمد و پس از دوم خرداد مجموعه آن مستندات را در اختيار دكتر احمد رجبزاده قرار دادند و وي براساس ١٤٠٠ سند مميزي در آن دوره، كتابي را با نام «مميزي كتاب» نوشت كه خواننده جز تاسف و تاثر از وجود چنين مقطعي در فضاي فرهنگي كشور نميتواند احساس ديگري را بيان كند. آنان كه در پي ضعف توليدات فرهنگي در كشور هستند و اين را تقصير همه كس ميدانند جز خودشان، بهتر است يكبار زحمت خواندن اين كتاب را به خود بدهند، تا بدانند …
چه وضعي را بر فرهنگ اين كشور تحميل كرده بودند. البته رسوبات اين نگاه در دوره بعد از ٧٦ هم بود. مميزها به كتاب ماموگرافي مجوز نداده بودند. تا به دستور شخص معاونت فرهنگي مجوز داده شد! بايد ديد كه طرف چه قدرت تخيلي دارد كه تصويرهاي ماموگرافي را ممنوع كرده است. فكر كرده ملت صف كشيدهاند كتاب را بخرند و به تماشاي سينه!! بروند. به نظر ميرسيد كه آن دوران به سر آمده است. از يك سو جريان پيش آمده پس از دوم خرداد نابخردانه بودن اين رفتارها را بيش از پيش برملا كرد و از سوي ديگر اينترنت و فضاي مجازي در عمل سانسور و مميزي را به رفتاري مشابه نيش عقرب تبديل كرد كه ناشي از طبيعت او و نه از روي محاسبه و عقلانيت بود و اكنون نه تنها مميزي كتاب، بلكه مميزي فيلم نيز اقدامي عجيب مينمايد. البته حذف صحنههاي خشن و جنسي در كم و زيادش در بيشتر رسانهها به عنوان يك قاعده كلي پذيرفته شده است ولي اينها نيز قاعده دارد. براي مثال تلويزيون ايران زنان ايراني بدون حجاب را نشان نميدهد، ولي در فيلمهاي خارجي زنان طبعا بدون حجاب هستند. فارغ از درست و نادرست بودن اين سياست، براي مخاطب قابل انتظار و فهم است، ولي برخي اقدامات در تلويزيون رخ ميدهد كه تصور آن براي هر مخاطبي خارج از درك و فهم است و نسبت به وجود عقل سليم در پشت چنين اقداماتي شك ميكند.
قضيه از اين قرار است كه اخيرا و در هنگام بازي دو تيم رم و بارسلونا، تلويزيون ايران اقدام به شطرنجي كردن آرم باشگاه رم كرده است. اين آرم يك نقاشي است. حتي نقاشي به معناي مصطلح كه عين واقعيت را نقاشي كند نيست، بلكه طرح گرافيكي از چند خط است. طرح يك گرگ كه دو كودك زير شكم آن نشستهاند و از پستان آن شير ميخورند. اين طرح براساس افسانهاي است كه منشأ شكلگيري و احداث شهر رم را توضيح ميدهد. تلويزيون ايران دو خط مثلثي شكل! را كه به صورت مثلا عضوي از بدن (يا همان پستان مشهور كه اميدواريم سانسور نشود) بودهاند شطرنجي كرده است. چنين اقدامي با تعجب جهاني مواجه شد. گويي كه افرادي با نوعي وسواس روحي مسوول شطرنجي كردن چنين تصويري بودهاند. كاري كه با هيچ منطق و عرفي همخواني ندارد. جالب است كه در فقه موجود گفته ميشود كه ديدن حتي تصوير و فيلم انسان نيز واجد احكام شرعي موجود درباره جسم واقعي انسان نيست، چه رسد به نقاشي و طرح، آن هم از حيوانات در تلويزيون!! اگر فرد سانسورچي گذري به روستاها ميداشت ميديد كه مردم روستا اعم از كودك و جوان و پير و زن و مرد، حيوانات را با همه شرايطشان و البته بدون پوشش! ميبينند، (بگذريم از طالبان كه شلوار پاي خر ميكرد) حتي ناخواسته شاهد رفتارهاي جنسي حيوانات هم هستند، چه رسد به نقاشي. يكي از كارهاي آنان دوشيدن شير از پستانهاي گاو و گوسفند است. شهريها نيز در كوچه و خيابان كمابيش شاهد خيلي چيزها هستند، حال چگونه و با چه منطق و دركي ممكن است كسي به خود اجازه دهد كه چنين تصويري را سانسور كند؟ هنوز از شوك اين مميزي عجيب بيرون نيامده بودم كه اين سخنان آقاي صالحي رييس سازمان انرژي اتمي كشور را در مراسم رونمايي از كتاب خاطراتش ديدم كه گفته بود: «به پدرم گفتم ميخواهم سيگار بفروشم، البته در كتاب سيگار را حذف كردند! گفتند بگو ميخواهم جنس بفروشم ولي من ميخواستم سيگار بفروشم!»
اين پرسشي بود كه با يكي از دوستان جامعهشناس مطرح كردم. وي پاسخ داد كه: «فكر ميكنم سانسور ديگر نسبتي با هدف اصلي خود ندارد بلكه به يك آيين تبديل شده كه گروههاي ذينفع خود را دارد. اين منافع افراد يا گروههاي بوروكرات است كه سانسور را پيش ميبرد و نه الزاما منافع حكومت. آنان با اين نوع سانسورها از يك سو وفاداريشان را به سيستم نشان ميدهند و در ازاي آن موقعيت يا پول به دست ميآورند و از سوي ديگر ميتوانند رقباي اداري خود را به حاشيه برانند. حكومت هم فقط چوب اين سانسور را ميخورد چون ديگر ناني در اين تنور برايش پخته نميشود.» در ادامه هم با لحني طنز و مطايبهآميز متذكر شد كه: «آدم اين چيزها را كه ميبيند و ميشنود دلش قرص ميشود كه خطري متوجه كشور نيست چون خود خداوند مستقيم كشور را دست گرفته داره اداره ميكنه!!» به نظر ميرسد پاسخ معقول و قابل دفاعي است. اخيرا در نحوه برخورد با خانمها نيز يكي از همكاران روزنامهنگار متني را درباره تجربهاش در اين باره منتشر كرده بود كه به نظر ميرسد آن نوع برخورد نيز كمابيش تابع همين منطق است.
در مجموع به نظر ميرسد كه سه علت براي چنين اقداماتي قابل تصور است. اول آنچه كه در فوق آمده، يعني تبديل شدن سانسور به يك امر اداري و آييني كه اگر موضوعي براي سانسور نباشد، بايد موضوع را تراشيد. ميگويند در قديم كه دستشوييها آب لولهكشي نداشتند، تعدادي آفتابه پر شده جلوي توالتهاي عمومي ميگذاشتند و افراد پيش از رفتن به داخل يكي از آنها را برميداشتند. در مسجد شاه سابق، دهها آفتابه پر شده وجود داشت كه هر كس يكي را برميداشت، ولي هنگامي كه ميخواست بردارد، نظافتچي كه آنجا نشسته بود ميگفت آن ديگري را بردار، و او هم تبعيت ميكرد. هنگامي كه ميپرسيدند چه فرقي ميان آفتابهها است كه ميگويي يكي ديگر را بردارد؟ ميگفت هيچ. ولي بايد بداند كه من اينجا هستم، و موضوع صاحب دارد. قضيه سانسور فوق نيز به همين ترتيب است. بايد فهميد خلاصه كسي آنجا نشسته و كارش اين است.
علت ديگر ذهنيتي است كه بر سانسورچي عارض شده و همهچيز را از دريچه اهداف سانسور ميبيند و احتمالا خودش نيز از ديدن آن تصوير تحريك ميشود!! و اقدام به سانسور ميكند. در حالي كه بعيد است حتي يك نفر هم از ديدن چنان نقاشي فكر بدي به ذهنش برسد. علت سوم نيز ميتواند توطئه براي خرابتر كردن وجهه رسانه رسمي باشد. ولي در هر حال، هركدام كه باشد سكوت و بيتفاوتي حكومت و مديران آن در برابر اين رفتارها زيانبارتر از هر چيز ديگري است.
ارسال نظر