راز جاودانگي شجريان
هادي خانيكي
از عصر پنجشنبه كه غروب ستاره درخشان آسمان هنر ايران محمدرضا شجريان قطعي شد، جامعه ايراني در همه سطوحش، هم به سوگ نشست و هم به سخن آمد. رسانهاي شدن شجريان در اين حد پديدهاي نوظهور است. هيچ قدرت تبليغاتي و حتي سازماندهي سياسي نميتواند كسي را چنين به ميانه افكار عمومي بياورد. به راستي […]
از عصر پنجشنبه كه غروب ستاره درخشان آسمان هنر ايران محمدرضا شجريان قطعي شد، جامعه ايراني در همه سطوحش، هم به سوگ نشست و هم به سخن آمد. رسانهاي شدن شجريان در اين حد پديدهاي نوظهور است. هيچ قدرت تبليغاتي و حتي سازماندهي سياسي نميتواند كسي را چنين به ميانه افكار عمومي بياورد. به راستي راز اين برانگيختگي احساسات و ادراكات اين طيف گسترده و متنوع و ناهمگن چيست؟ در وجود شجريان و داشتههاي هنري و فرهنگي او رازي است كه هنوز سر به مهر است يا در جامعه دستخوش تغيير ما مختصاتي وجود دارد كه فراتر از مصائب و دشواريهاي اقتصادي و اجتماعي و سياسي ميرود و به جاي غم نان و نگراني از سلامت و آينده خويش در پي وضعيت و جايگاه «خواننده ملي» ميدود يا فراتر از اين دو فرهنگ ما ايرانيان، از چنان عناصر زايايي هنوز برخوردار است كه ياد و خاطره تاريخي مواجهه با فردوسي، عطار، خيام، سعدي، مولانا و حافظ را دوباره زنده ميكند؟ اين روزها غلبه عواطف و احساسات برآمده از پيوند گسترده و دروني نخبگان و جامعه با شجريان، هنوز امكان تامل در اين پرسشها را نميدهد، اما سرانجام بايد از اين گستره نوشتهها و گفتهها فراتر رفت و به اعتبار تجربهها و زيستههاي شخصي و دادهها و مستندات و مطالعات علمي راز مانايي هنر شجريان و قدرت بازآفريني فرهنگي و ادبي آن را از وراي ادراكات گوناگون از شجريان پي گرفت. شجريان خود رسالت موفق خويش را در رهايي موسيقي ايراني از دست و زبان مخالفان آن به موفقيت فردوسي در نجات زبان فارسي ميدانست. بزرگاني چون شفيعيكدكني و هوشنگ ابتهاج جايگاه او را در نقشآفريني چند جانبه هنري به نقش حافظ در شعر فارسي نزديك دانستهاند و ديگراني هم داشتهها و آوردههاي او را در ساحت هنر به آفرينش «زبان معيار» از آن نوع كه سعدي به آن در ادب فارسي دست يافت، برشمردهاند. در حوزه اجتماع و سياست هم اين جايگاه والاي شجريان را از انتخاب آگاهانه و پرهزينه او در همصدايي با مردم در برابر قدرت سياسي در رسانههاي رسمي ديدهاند. شايد همه اينها در مقياسهاي علمي و فرهنگي و اجتماعي و سياسي درست باشد، اما ناروا نيست اگر در اين منظومه به پرسشي پردامنهتر نيز بينديشيم و آن اينكه هر يك از ما در گذار ايام تحولاتي گسترده در بينش و كنش و منش داشتهايم. جامعه پيش روي ما هم در رويارويي با رخدادهاي گوناگون سختافزارانه و نرمافزارانه دائما در معرض تغيير بوده است. شجريان نيز در مقام يك هنرمند دردآشنا و متعهد ايام پر فراز و نشيب را پشت سر نهاده است؛ در موقعيتي به دنبال «رهجويي متكي بر تفنگ» بوده و در موقعيت ديگر خواستار «بر زمين نهادن تفنگ» شده است. در اين سه گونه دگرگوني درازدامن چه چيز سبب شده است كه نام و نقش شجريان همچنان پابرجا بماند و او را به مثابه سرمايه نمادين و فرهنگي در خدمت انسجام و تقويت «هويت ملي» قرار دهد؟ تجربه خود من از اين پديده كم نظير آن است كه هيچگاه نتوانستهام در فرازها و فرودهاي زمان از «آواز شجريان» كه تصويري اين زماني از «فرهنگ ايران» هست، جدا شوم چه آن روز كه در فرآيند مبارزه عليه نظام شاه، زندگي چريكي را برگزيده بودم و چه امروز كه راه نجات كشور را رو آوردن به گفتوگو و تفاهم و تن سپردن به خواست و راي مردم ميدانم؛ در همه حال صداي شجريان به مثابه مرهم و اميد براي رنجها و دردهايم بود و هست. نميدانم ديگران با تجربههايي از اين دست چگونه روبهرو شدهاند و ميشوند؟
ارسال نظر