تاریخ : 3 آگوست 2015 - 8:53 - شناسه خبر : 3482 اخبار شهرستان، اسلایدشو، گفت و گو

گفتگو با رتبه 94 علوم انسانی:

ضربه زدن به دوستانمان برای بالا رفتن دیوانگی است/امکاناتی که آموزش و پرورش در اختیار مدارس دولتی قرار می دهد واقعاً ناچیز است /بچه ها لطفاً تقلب نکنید!

من تا آنجا که یادم می آید همیشه درس هایم را به موقع خوانده ام. از اول خیلی کوبنده و سخت شروع نکردم. از همان اول دبیرستان همیشه همان تکلیفی که داشتم را به خوبی و با آرامش انجام دادم. خودم را اذیت نمی کردم. اما درس خواندن برای کنکور را به صورت جدی از پیش دانشگاهی شروع کردم.

فاطمه راهپیما ساکن رکن آباد است. او توانسته در کنکور سراسری امسال رتبه ۹۴ کنکور سراسری در منطقه و ۳۳۷ کشوری را از آن خود کند. با خانم راهپیما در مدرسه خدیجه کبری به گفتگو نشستیم. در حین گفتگو بودیم که رئیس آموزش و پرورش شهرستان هم به جمع ما ملحق شد. در ابتدا به رشته علوم تجربی می رود و پس از یکسال تحصیل در این رشته بالاخره قید دکتر شدن را می زند و به علوم انسانی باز می گردد.

DSC_0664

در ابتدا بفرمایید چرا انسانی؟

به دلیل علاقه ی زیاد به ادبیات، همیشه انشاء را خوب می نوشتم. شعر می گویم، رمان می نویسم. دائماً شعر می خوانم و به خواندن کتاب علاقه دارم.

شما سال دوم را در رشته ی تجربی گذراندید، چطور شد که تغییر رشته دادید؟

راستش من از همان اول انتخاب قطعی ام، انسانی بود. اما سال اول دبیرستان را که در مدرسه ی نمونه دولتی تمام کردم، برای انتخاب رشته رفتم. همه ی کادر مدرسه، مشاوره و حتی خانواده مرا به رشته ی تجربی ترغیب کردند، گفتند حیف است تو دکتر نشوی! من هم علی رغم میل باطنی ام به حرف بزرگترها گوش دادم و رفتم تجربی. اما در آن یکسالی که در رشته ی تجربی مشغول به تحصیل بودم واقعاً اذیت شدم. همه چی عالی بود. مدرسه، مدیر، معلم ها و … اما وقتی علاقه نباشد، آدم زجر می کشد!

دوست دارم به بچه های سال های بعد بگویم که نهایت دقتشان را بکنند. تحقیق کنند، حرف بزرگتر ها را بشنوند، اما در نهایت خودشان تصمیم بگیرند.

در آینده تصمیم داری چه رشته ای را انتخاب کنی؟

باز هم مثل قبل سر یک دو راهی قرار گرفته ام! همه می گویند دبیری را انتخاب کن، به دلیل مزایایی که دارد اما خودم عاشق رشته ی حقوق هستم و به احتمال خیلی زیاد همان رشته ی حقوق را ادامه دهم. این دفعه می خواهم ریسک کنم. اگر چیزی انتخاب کنم که دوست نداشته باشم دیگر راه برگشتی نیست. پس تصمیم گرفتم بروم به دنبال علاقه ام.

معدل دیپلم؟

۱۹/۸۳

روزی چند ساعت مطالعه می کردی؟

روزهایی که مدرسه می رفتیم روزی ۵-۴ ساعت و روزهای تعطیل ۱۲-۱۰ ساعت. بیشتر هم صبح زود. مثلاً ساعت ۴ صبح بیدار می شدم و درس خواندن را شروع می کردم. به نظرم در آن زمان گیرایی خیلی بالاتر است. تمرکز بیشتری هم داشتم.

کلاس تست خصوصی هم شرکت می کردی؟

اصلاً. کلاسهای تستم به کلاسهای مدرسه خلاصه می شد. واقعاً هم از همه ی معلم ها سپاسگذارم. به نظر من همه چیز به خود ما، دانش آموزان بستگی دارد. اگر خودمان خواسته باشیم، هر علمی کفایت می کند. اما معلم های من واقعاً گل کاشتند. من جایزه ی رتبه ام را به معلم هایم تقدیم می کنم. به پاس قدردانی دست همگی شان را می بوسم.

در طرح مطالعاتی مدرسه هم فعال بودی ؟

نه. به دلیل اینکه برادرم ازدواج کرده بود و من تک فرزند خانه حساب می شدم. شرایط خانه واقعاً عالی بود.

از چه زمانی برای کنکور شروع کردی؟

من تا آنجا که یادم می آید همیشه درس هایم را به موقع خوانده ام. از اول خیلی کوبنده و سخت شروع نکردم. از همان اول دبیرستان همیشه همان تکلیفی که داشتم را به خوبی و با آرامش انجام دادم. خودم را اذیت نمی کردم. اما درس خواندن برای کنکور را به صورت جدی از پیش دانشگاهی شروع کردم.

اوقات فراغتت را چطور پر می کردی؟

من عاشق نویسندگی هستم. در اوقات فراغتم می نوشتم، آهنگ گوش می دادم. باز هم می گویم هیچ وقت خودم را اذیت نکردم. به بچه ها هم همین توصیه را دارم. به خدا کنکور غول نیست! هیچ کار شاقی نیست. فقط تلاش می خواهد و همت.

DSC_0683

ریشه هایی که شما را به موفقیت وصل کرد چه بود؟

اگر بخواهم ترتیب بندی کنم. مهم ترین چیزی که در آن لحظه هایی که نفس کم آوردی به تو کمک می کند یک انگیزه ی قوی است. من همیشه به خودم می گویم تو برای چه خلق شدی؟ آری در این دنیا چه کار کنی؟ آنوقت انگیزه ام را پیدا می کنم و مصمم می شوم. انگیزه ی من ایجاد تغییرات است. دوست دارم به قوانین رسیدگی کنم. از نظر من انتقاد سازنده مهم ترین عامل پیشرفت است و من آدم معترضی ام؟

و بعد از انگیزه ی قوی، تلاش. انگیزه باعث می شود بتوانی تلاش کنی. من خودم یادم است شب هایی که ساعت ۲ و ۳ بیدار می شدم و می خواستم درس بخوانم. همیشه کنار ساعتم یک بطری آب می گذاشتم که وقتی بیدار شدم، به صورتم آب بزنم تا خواب از سرم بپرد و بتوانم درس بخوانم!

بعد از تلاش خانواده. اینکه جو آرام و راحتی را در خانه فراهم کنند. چیزی که باعث می شد من دست از تلاش نکشم، محبت های پدر و مادرم بود. همیشه آنها به من می گفتند: اول سلامتی خودت. تا جایی تلاش کن که به سلامتیت لطمه وارد نشود، تا جایی که سلامتی ات تضمین باشد. به من حس مهم بودن می دادند و همیشه حامی من بودند.

جو رقابتی در کلاس وجود داشت؟

بله. اما سعی می کردیم همیشه مثبت باشد. به اعتقاد من هر کلاس بی شباهت با یک تیم ملی نیست. مثلاً در یک تیم والیبال درست است که هر کدام از بازیکنان سعی می کنند در زمین بهترین باشند، اما هیچ کدام به دیگری تنه نمی زند… کسی، دوستش را هل نمی دهد، به نظر من   ! وظیفه ی همه ی ما آباد کردن کشورمان است، هر چند هر کس سعی می کند بهترین باشد… و ما در کلاس و مدرسه سعی کردیم مثل یک تیم ملی عمل کنیم.

نظرتنان راجع به مدرسه و کادر مدرسه چیست؟

من واقعاً از مدرسه ی خدیجه کبری راضی هستم. از این نظر که معلم ها برای ما مثل دوستانی خوب بودند. مدیر مدرسه خانم مصدق مثل مادر دلسوز بود. یکی از ویژگی های خارق العاده ی خانم مصدق روحیه دادن به بچه ها بود. همیشه می گفت هیچ نگران مشکل مالی برای شرکت در کلاس های تست و خرید کتاب و … نباشید، حتماً اگر شده من کلاس رایگان برای شما بگذارم، می گذارمشما فقط پا پس نکشید، ما هوایتان را داریم. اینها شدیداً به ما انگیزه و اعتماد به نفس می داد.

مدرسه ی ما عادی بود. امکانات فوق العاده نداشت اما جمعیتی که بود بی نظیر بود.

از شب کنکور بگویید؟

خدا را شکر آن شب خیلی آرامش داشتم! شاید از تنها شب هایی بود که من خواب راحتی داشتم. البته این را هم بگویم که من برنامه ی خندوانه که جزء برنامه ی هر شبم بود را از لیست برنامه های آن شب حذف کردم. چون آخر شب پخش می شد، ترسیدم خسته شوم و روز کنکور هم به همان صورت. شاید کنکور از جمله آزمون هایی بود که من آنقدر در آن آرام بودم و هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. حتی گاهی آزمون هایی که توی مدرسه می دادیم از کنکور برایم استرس زا تر بود!

یکی از خاطرات شیرین دوران مدرسه ات را برایمان تعریف می کنی؟

دوست دارم از دوست صمیمی ام خانم مینا باریک زهی، صحبت کنم.

ایشان از بچه های اهل سنت و تبعه ی افغانستان بودند. واقعاً قلب پاکی داشت و همیشه به من امید می داد. مینا به دلیل مشکلاتی که داشت نمی توانست خیلی خوب درس بخواند و وقتی معلم ها ورقه های امتحانی را به ما می دادند. او که نمره های خوبی نمی گرفت و ورقه اش را تا می کرد و توی کیفش می گذاشت و برگه ی مرا می گرفت و شادی می کرد. گاهی حتی بالا و پایین می پرید و صادقانه و پاک برای من خوشحالی می کرد و همیشه می گفت تو بهترینی…. تو آینده ی درخشانی داری… و این اتفاق مکرراً بعد از هر امتحان تکرار می شد.

چطور از رتبه ات مطلع شدی؟

صبح روزی که نتایج می آمد یکی از دوستانم به من پیامک زد و اطلاع داد و از همان لحظه بود که لرزش دست و پای من شروع شد! به هر حال نتیجه ی سه سال زحمت من آمده بود… دویدم توی اتاق و همه را از اتاق بیرون کردم. می خواستم خودم اولین نفری باشم که می بینم اما صفحه را که باز کردم. آنقدر استرس داشتم که نتوانستم نگاه کنم. زن برادرم را صدا زدم و از او خواستم رتبه ام را نگاه کند و او بعد از اینکه رتبه ام را دید با خوشحالی گفت: شاهکار کردی! این بار ترسم ریخت و خودم نگاه کردم… عالی بود. خیلی لحظه ی شیرینی بود.

به نظرت موفقیت چه رنگی است؟

به رنگ نور روشن….

DSC_0688

تحمل دوری از خانواده را داری؟

من خانواده ام را خیلی دوست دارم ولی آدمی هستم که بتوانم دوری را تحمل کنم. اما به احتمال زیاد راه دور نروم. حقوق یزد را انتخاب خواهم کرد. پدر و مادرم را تنها نمی گذارم. آنها برای موفقیت من فداکاری کردند. حالا نوبت من است. به عقیده ی من مهم تلاش است فرقی نمی کند کجا درس بخوانی…

خانواده ات چطور حامی ات بودند؟

مادر قالی می بافد. برای رهایی از یکنواختی و تکراری بودن زندگی. همیشه رادیو گوش می داد. اما مدتی که من برای کنکور درس می خواندم، همیشه به خاطر من رادیو اش خاموش بود. پدرم هم بعد از ساعات کار وقتی به خانه می رسید، به خاطر من حتی برای رفع خستگی هم تلویزیون را روشن نمی کرد. شاید که نه، آنها حتماً بیشتر از من سختی کشیدند.

قصد داری با کتاب هایت چه کار کنی؟

کتاب هایم را گرفتند بردند! خیلی ها توی صف بودند. بچه هایی که امسال کنکوری هستند آمدند گرفتند تا نکات مهمی که یادداشت کرده بودم و بقیه ی چیزها را داشته باشند. به کتاب ها با دید پله ای برای ترقی نگاه می کردم و با اشتیاق می خواندم.

توصیه به دوستان؟

از نظر من آن طور که باید به معلم ها احترام گذاشته نمی شود. گاهی بچه هایی را می دیدم که سر کلاس پچ پچ می کنند… سرشان روی میز است و خوابند و معلم درس می دهد. این واقعا تأسف آور است و همه ی ضرر آن هم متوجه خودمان است نه هیچکس دیگر. خواهش می کنم احترام بیشتری قائل باشند.

پیشنهادی، انتقادی، حرفی، سخنی؟

از مدرسه ی خدیجه کبری همه جوره راضی ام. اما یک انتقاد نسبت به نظام آموزشی دارم! امکاناتی که آموزش و پرورش در اختیار مدارس دولتی قرار می دهد واقعاً ناچیز است در همین مدرسه ی ما مدتی قسمتی از حیاط ریزش کرده بود و چاهی خطرناک توی حیاط بوجود آمده بود حتی کسی نبود که برای آن حفاظ بگذارد. اوایل سال، حدود یک ماهی وضعیت گرمایشی مدرسه اصلاً خوب نبود. گاهی آنقدر کلاس ها سرد بود که ما می رفتیم توی حیاط و زیر آفتاب کلاس را برگزار می کردیم اما باز هم زمین ها یخ زده بودند و آفتاب مغز سرمان را می سوزاند. خواهشمندم برای سال های بعد به این وضعیت رسیدگی شود.

یا کتابخانه مدرسه که بیشتر کتاب هایش تاریخ مصرفش گذشته بودند و بچه هایی که نمی توانستند خودشان کتاب تهیه کنند… می خواهم بگویم کشور ما مثل یک درخت است شاخ و برگ را هرس کردن بی فایده است، باید به ریشه رسید. ریشه همین جوان ها هستند که آینده ی کشور را می سازند. باید به آنها رسید….

در آخر هم یک تشکر ویژه از خانم رعیت مشاور مدرسه دارم. از جان و دل مایه می گذاشت.

در این سالها موانع و مشکلاتی هم سر راهت بود؟

یکی از بزرگترین مشکلاتی که برایم پیش آمد بیماری سختی بود که ۵۰ روز مانده به کنکور گریبان سلامتی ام را گرفت و یک ماه خانه نشینم کرد. که از تمام آن مدت شاید من فقط توانستم ۵ روزش را درس خواندم بقیه اش به شدت بیمار بودم.

بالاخره چطور بر این بیماری غلبه کردی؟

بیماری خاصی نبود فقط استرس داشتم و آن مرا از پا انداخته بود. هر چه به متخصص مراجعه کردیم فایده نداشت. حتی نزدیک بود با قرص هایی که استفاده می کردم خون ریزی معده پیدا کنم.. اما بالاخره یک پزشک عمومی به دادم رسید! او تشخیص داد که بیماری ام از استرس است و برایم چند قرص آرام بخش تجویز کرد که بعد از سه روز مصرف کاملاً سلامتی ام را به دست آوردم!

گفتید که شاعر هم هستید! شاعر مورد علاقه شما چه فردی است؟ و از چه سبکی بیشتر لذت می برید؟

من شعر نو را بیشتر می پسندم. و از میان شعراء خانم فروغ فرخزاد را خیلی دوست دارم.

کتاب خاصی روی شما تأثیر گذاشته؟

بله کتاب مثل زرافه باش، یک سرو گردن بالاتر.

اما در کل گاهی دقت در یک متن کوتاه، یک جمله را دگرگون می کند.

خواننده ی محبوبت کیست؟

مرتضی پاشایی. محسن یگانه. بیشتر سبک پاپ را می پسندم.

سه تا از وسایل جدا نشدنی ات را نام ببر؟

قلم – دفتر- موبایل

سخن پایانی؟

بچه ها لطفاً تقلب نکنید!

خودتان تلاش کنید. اگر می خواهید به دوستانتان کمک کنید، بگذارید خودش تلاش کند. این ظلم بزرگی در حق دوستتان است. شما با پرت کردن برگه ی تقلب او را خوار و خفیف کردید. این در شأن یک انسان نیست. هرگز دست جلوی دیگری دراز نکنید و به توانایی خودتان ایمان داشته باشید. موفقیت وقتی حال خودتان باشد شیرین است.

و یک شعر پایان سخن من:

دوستت دارم رفیق…

دوست دارم دست هایت را فشارم من به دست

آشیان سازم در آن چشمان شاد و شوخ دست

دوستی، با تو برایم از عسل شیرین تر است

دوستت دارم رفیق….

دوستت دارم که چون مهتاب در آینه ی قلبم هویدا گشته ای

با پرستوهای بازیگوش احساسم تو همراه گشته ای

دوستت دارم رفیق

خوب می دانی که با آن مردمک های سیاهت

روز و شب خون بر دل ما می کنی

دوستت دارم رفیق…

خوب می دانی که با لبخندهایت ده چه آشوبی تو برپا می کنی

با نگاه دلربایت، نمره هایت، خنده هایت خوب می دانی چه غوغا می کنی

خوب می دانی چه با ما می کنی

خوب می دانی که ما را عاقبت رسوای رسوا می کنی…

گفتگو: مریم السادات حسینی نسب

اخبار مرتبط

ارسال نظر